۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱

دل کمال از لعل میگون تو یافت
جان حیات از نطق موزون تو یافت

گر ز چشمت خسته‌ای آمد به تیر
زنده شد چون در مکنون تو یافت

تا فسونت کرد چشم ساحرت
جامه پر کژدم ز افسون تو یافت

سخت‌تر از سنگ نتوان آمدن
لعل بین یعنی دلش خون تو یافت

تا فشاندی زلف و بگشادی دهن
عقل خود را مست و مجنون تو یافت

ملک کسری در سر زلف تو دید
جام جم در لعل گلگون تو یافت

قاف تا قاف جهان یکسر بگشت
کاف کفر از زلف چون نون تو یافت

جمله را صدباره فی‌الجمله بدید
هیچش آمد هرچه بیرون تو یافت

تا دل عطار عالم کم گرفت
رونق از حسن در افزون تو یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.