۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳

هر دیده که بر تو یک نظر داشت
از عمر تمام بهره برداشت

سرمایهٔ عمر دیدن توست
وان دید تو را که یک نظر داشت

کور است کسی که هر زمانی
در دید تو دیدهٔ دگر داشت

جاوید ز خویش بی‌خبر شد
هر دل که ز عشق تو خبر داشت

مرغی بپرید در هوایت
کز شوق تو صد هزار پر داشت

در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو به تو قرب بیشتر داشت

دل بی رخ تو دمی سر کس
سوگند به جان تو اگر داشت

در عشق رخ تو یک سر موی
ننهاد قدم کسی که سر داشت

بس مرده که زنده کرد در حال
بادی که به کوی تو گذر داشت

با چشم تو کارگر نیامد
هر حیله که چرخ پاک برداشت

خوارم کردی چنان که عشقت
بر خاک درم چو خاک در داشت

خوار از چه سبب کنی کسی را
کز جان خودت عزیزتر داشت

با بوالعجبی غمزهٔ تو
نه دل قیمت نه جان خطر داشت

در پیش لبت ز شرم بگداخت
هر شیرینی که آن شکر داشت

در جنب لب تو آب حیوان
هر شیوه که داشت مختصر داشت

در نقرهٔ عارضت فروشد
هر نازکییی که آب زر داشت

بر گرد میان تو کمر گشت
آن حرف که در میان کمر داشت

شکل دهن تو طرفه برخاست
زان نقطهٔ طرفه بر زبر داشت

چون روی تو زیر پردهٔ زلف
چه صد که هزار پرده در داشت

در هر بن موی بی رخ تو
عطار هزار نوحه‌گر داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.