۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳

در عشق قرار بی‌قراری است
بدنامی عشق نام‌داری است

چون نیست شمار عشق پیدا
مشمر که شمار بی‌شماری است

در عشق ز اختیار بگذار
عاشق بودن نه اختیاری است

گر دل داری تو را سزد عشق
ورنه همه زهد و سوگواری است

زاری می‌کن چو دل ندادی
تا دل ندهند کارزاری است

دل کیست شکار خاص شاه است
شاه از پی او به دوستداری است

شاهی که همه جهانش ملک است
در دشت ز بهر یک شکاری است

جانا بر تو قرار آن راست
کز عشق تو عین بی‌قراری است

آن را که گرفت عشق تو نیست
در معرض صد گرفتکاری است

وآن است عزیز در دو عالم
کز عشق تو در هزار خواری است

هر بی‌خبری که قدر عشقت
می‌نشناسد ز خاکساری است

وانکس که شناخت خردهٔ عشق
هر خردهٔ او بزرگواری است

پروانهٔ توست جان عطار
زان است که غرق جان سپاری است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.