۴۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۹

کم شدن در کم شدن دین من است
نیستی در هستی آیین من است

حال من خود در نمی‌آید به نطق
شرح حالم اشک خونین من است

کار من با خلق آمد پشت و روی
کافرین خلق نفرین من است

تا پیاده می‌روم در کوی دوست
سبز خنگ چرخ در زین من است

از درش گردی که آرد باد صبح
سرمهٔ چشم جهان‌بین من است

چون به یک دم صد جهان از پس کنم
بنگرم گام نخستین من است

من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در میان جان شیرین من است

ماه‌رویا عشق تو گر کافری است
این چنین صد کافری دین من است

گر بسوزم زآتش عشقت رواست
کآتش عشق تو تسکین من است

تا دل عطار خونین شد ز عشق
خاک بستر خشت بالین من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.