۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴

تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است

یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست

عشقت به همه جهان دریغ است
زان است که از جهان نهان است

اندوه تو کوه بی‌قرار است
سودای تو بحر بی کران است

شادی دل کسی که دایم
با درد غم تو شادمان است

با تو نفسی نشسته بودم
دیری است کم آرزوی آن است

گر دست دهد دمی وصالت
پیش از اجل آرزوی آن است

جانا چو تو از جهان فزونی
خود جان ز چه بستهٔ جهان است

بی صبر و قرار جان عطار
بر بوی وصال جاودان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.