۳۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹

نیم شبی سیم برم نیم مست
نعره‌زنان آمد و در در نشست

هوش بشد از دل من کو رسید
جوش بخاست از جگرم کو نشست

جام می آورد مرا پیش و گفت
نوش کن این جام و مشو هیچ مست

چون دل من بوی می عشق یافت
عقل زبون گشت و خرد زیر دست

نعره برآورد و به میخانه شد
خرقه به خم در زد و زنار بست

کم زن و اوباش شد و مهره دزد
ره زن اصحاب شد و می‌پرست

نیک و بد خلق به یکسو نهاد
نیست شد و هست شد و نیست هست

چون خودی خویش به کلی بسوخت
از خودی خویش به کلی برست

در بر عطار بلندی ندید
خاک شد و در بر او گشت پست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.