۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

مرکب لنگ است و راه دور است
دل را چکنم که ناصبور است

این راه پریدنم خیال است
وین شیوه گرفتنم غرور است

صد قرن چو باد اگر بپویم
هم باد بود که یار دور است

با این همه گر دمی برآرم
بی او همه فسق یا فجور است

دانی تو که سر کافری چیست
آن دم که همی نه در حضور است

بی او نفسی مزن که ناگاه
تیغت زند او که بس غیور است

بگذر ز رجا و خوف کین‌جا
چه جای خیال نار و نور است

جایی است که صد جهان اگر نیست
ور هست نه ماتم و نه سور است

مردی که بدین صفت رسیده است
دایم هم ازین صفت نفور است

همچون دریا بود که پیوست
لب خشک بماند از قصور است

این حرف ز بی نهایتی رفت
چون زین بگذشت زرق و زور است

یک ذره‌گی فرید اینجا
بالای هزار خلد و حور است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.