۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷

تا که عشق تو حاصل افتادست
کار ما سخت مشکل افتادست

آب از دیده‌ها از آن باریم
کاتش عشق در دل افتادست

در ازل پیش از آفرینش جسم
جان به عشق تو مایل افتادست

جان نه تنهاست عاشق رویت
پای دل نیز در گل افتادست

سالکان یقین روی تو را
بارگاه تو منزل افتادست

من رسیدم به وصل بی وصفت
عقل را رای باطل افتادست

کس نگوید که این چرا وز چیست
زانکه این سر مشکل افتادست

فتنه عطار در جهان افکند
چاه، ماروت بابل افتادست

دل عطار بر دلت مثلی
مرغکی نیم بسمل افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.