۶۶۸ بار خوانده شده
در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی
کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پارهای
هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر بروز تجربه تنها چه میکنی
هر پارگی بهمت من میشود درست
پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین
ما را ز خط خویش، مجزا چه میکنی
تو پای بند ظاهر کار خودی و بس
پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم
چون روز روشن است که فردا چه میکنی
جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ
با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی
خود بین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم
پیش هزار دیدهٔ بینا چه میکنی
پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان
بی اتحاد من، تو توانا چه میکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پارهای
هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر بروز تجربه تنها چه میکنی
هر پارگی بهمت من میشود درست
پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین
ما را ز خط خویش، مجزا چه میکنی
تو پای بند ظاهر کار خودی و بس
پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم
چون روز روشن است که فردا چه میکنی
جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ
با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی
خود بین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم
پیش هزار دیدهٔ بینا چه میکنی
پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان
بی اتحاد من، تو توانا چه میکنی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:تاراج روزگار
گوهر بعدی:توشهٔ پژمردگی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.