۴۲۰ بار خوانده شده

پیام گل

به آب روان گفت گل کز تو خواهم
که رازی که گویم به بلبل بگوئی

پیام ار فرستد، پیامش بیاری
به خاک ار درافتد، غبارش بشویی

بگوئی که ما را بود دیده بر ره
که فردا بیائی و ما را ببوئی

بگفتا به جوی آب رفته نیاید
نیابی مرا، گر چه عمری بجوئی

پیامی که داری به پیک دگر ده
به امید من هرگز این ره نپویی

من از جوی چون بگذرم برنگردم
چو پژمرده گشتی تو، دیگر نروئی

به فردا چه می افکنی کار امروز؟
بخوان آن کسی را که مشتاق اویی

بد اندیشه گیتی بناگه بدزدد
ز بلبل خوشی و ز گل خوبروئی

چو فردا شود، دیگرت کس نبوید
که بی رنگ و بی بوی، چون خاک کوئی

دل از آرزو یکنفس بود خرم
تو اندر دل باغ، چون آرزوئی

چو آب روان خوش کن این مرز و بگذر
تو مانند آبی که اکنون به جوئی

نکو کار شو تا توانی، که دائم
نمانداست در روی نیکو، نکوئی

تو پاکیزه خو را شکیبی نباشد
چو گردون گردان کند تندخوئی

نبیند گه سختی و تنگدستی
ز یاران یکدل، کسی جز دوروئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:پایه و دیوار
گوهر بعدی:پیک پیری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.