۵۴۳ بار خوانده شده

غزل ۶۴

یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی
نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی

هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود
تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی

علم از دوش بنه ور عسلی فرماید
شرط آزادگی آنست که بر دوش کنی

راه دانا دگر و مذهب عاشق دگرست
ای خردمند که عیب من مدهوش کنی

شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر گردی
مطرب آنگاه بگوید که تو خاموش کنی

سر تشنیع نداری طلب یار مکن
مگست نیش زند چون طلب نوش کنی

پای در سلسله باید که همان لذت عشق
در ت باشد که گرش دست در آغوش کنی

مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند
آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی

تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید
شاهد آیینهٔ تست ار نظر هوش کنی

سخن معرفت از حلقهٔ درویشان پرس
سعدیا شاید ازین حلقه که در گوش کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۳ - این غزل در تذکرهٔ مرآت الخیال امیر علیخان سودی به نام شیخ سعدی است:
گوهر بعدی:غزل ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.