۵۷۹ بار خوانده شده

غزل ۶۱

پاکیزه روی را که بود پاکدامنی
تاریکی از وجود بشوید به روشنی

گر شهوت از خیال دماغت به در رود
شاهد بود هر آنچه نظر بر وی افکنی

ذوق سماع مجلس انست به گوش دل
وقتی رسد که گوش طبیعت بیا کنی

بسیار برنیاید، شهوت پرست را
کش دوستی شود متبدل به دشمنی

خواهی که پای بسته نگردی به دام دل
با مرغ شوخ دیده مکن همنشیمنی

شاخی که سر به خانهٔ همسایه می‌برد
تلخی برآورد مگرش بیخ برکنی

زنهار گفتمت قدم معصیت مرو
ورنه نزیبدت که دم معرفت زنی

سعدی هنر نه پنجهٔ مردم شکستن است
مردی درست باشی اگر نفس بشکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۰
گوهر بعدی:غزل ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.