۳۶۹ بار خوانده شده

غزل ۴۸

خداوندی چنین بخشنده داریم
که با چندین گنه امیدواریم

که بگشاید دری کایزد ببندد
بیا تا هم بدین درگه بزاریم

خدایا گر بخوانی ور برانی
جز انعامت دری دیگر نداریم

سرافرازیم اگر بر بنده بخشی
وگرنه از گنه سر برنیاریم

ز مشتی خاک ما را آفریدی
چگونه شکر این نعمت گزاریم

تو بخشیدی روان و عقل و ایمان
وگرنه ما همان مشتی غباریم

تو با ما روز و شب در خلوت و ما
شب و روزی به غفلت می‌گذاریم

نگویم خدمت آوردیم و طاعت
که از تقصیر خدمت شرمساریم

مباد آن روز کز درگاه لطفت
به دست ناامیدی سر بخاریم

خداوندا به لطفت باصلاح آر
که مسکین و پریشان روزگاریم

ز درویشان کوی انگار ما را
گر از خاصان حضرت برکناریم

ندانم دیدنش را خود صفت چیست
جز این را کز سماعش بیقراریم

شرابی در ازل درداد ما را
هنوز از تاب آن می در خماریم

چو عقل اندر نمی‌گنجید سعدی
بیا تا سر به شیدایی برآریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۷
گوهر بعدی:غزل ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.