۳۳۷ بار خوانده شده

غزل ۴۲

بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم
نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم

بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم

بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش
مدتی چون موریانه روی در آهن کشم

روح پاکم چند باشم منزوی در کنج خاک
حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم

لاله در غنچه‌ست تا کی خار در پهلو نهم
دوست در خانه‌ست تا کی رطل بر دشمن کشم

وه که گر با دوست دریابم زمان ماجرا
خرده‌ای دیگر حریفان را غرامت من کشم

سعدی گردن کشم پیش سخن‌دانان ولیک
جاودان این سر نخواهد ماند تا گردن کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۱
گوهر بعدی:غزل ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.