۸۱۸ بار خوانده شده

غزل ۳۷

صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آنست که دایم نبود دورانش

آن خدایست تعالی، ملک الملک قدیم
که تغیّر نکند مُلکَت جاویدانش

جای گریه‌ست برین عمر که چون غنچهٔ گل
پنج روزست بقای دهن خندانش

دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگرباره به خون در نبرد دندانش

مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسر نشود درمانش

هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش

گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید
ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش

دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار
هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش

معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی
چه به از دولت باقی بده و بستانش

دولتت باد وگر از روی حقیقت برسی
دولت آنست که محمود بود پایانش

خوی سعدیست نصیحت چه کند گر نکند
مشک دارد نتواند که کند پنهانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶
گوهر بعدی:غزل ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.