۳۴۶ بار خوانده شده

غزل ۵

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت

دو دوست یکنفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سروقتشان دو اسبه نتاخت

چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
خنک تنی که دل اول نبست و مهر نباخت

جماعتی که بپرداختند از ما دل
دل از محبت ایشان نمی‌توان پرداخت

به روی همنفسان برگ عیش ساخته بود
بر آنچه ساخته بودیم روزگار نساخت

نگشت سعدی از آن روز گرد صحبت خلق
که بیوفایی دوران اسمان بشناخت

گرت چو چنگ به بر درکشد زمانهٔ دون
بس اعتماد مکن کنگهت زند که نواخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴
گوهر بعدی:غزل ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.