۴۳۷ بار خوانده شده

حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت

فرو رفت جم را یکی نازنین
کفن کرد چون کرمش ابریشمین

به دخمه برآمد پس از چند روز
که بر وی بگرید به زاری و سوز

چو پوسیده دیدش حریرین کفن
به فکرت چنین گفت با خویشتن

من از کرم برکنده بودم به زور
بکندند از او باز کرمان گور

دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که می‌گفت گوینده‌ای با رباب:

دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.