۵۹۴ بار خوانده شده

حکایت

طریقت شناسان ثابت قدم
به خلوت نشستند چندی به هم

یکی زان میان غیبت آغاز کرد
در ذکر بیچاره‌ای باز کرد

کسی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده‌ای در فرنگ؟

بگفت از پس چار دیوار خویش
همه عمر ننهاده‌ام پای پیش

چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بخت برگشته کس

که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست

چه خوش گفت دیوانهٔ مرغزی
حدیثی کز او لب به دندان گزی

من ار نام مردم بزشتی برم
نگویم به جز غیبت مادرم

که دانند پروردگان خرد
که طاعت همان به که مادر برد

رفیقی که غایب شد ای نیک نام
دو چیزست از او بر رفیقان حرام

یکی آن که مالش به باطل خورند
دوم آن که نامش به غیبت برند

هر آن کو برد نام مردم به عار
تو خیر خود از وی توقع مدار

که اندر قفای تو گوید همان
که پیش تو گفت از پس مردمان

کسی پیش من در جهان عاقل است
که مشغول خود وز جهان غافل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت روزه در حال طفولیت
گوهر بعدی:گفتار اندر کسانی که غیبت ایشان روا باشد
نظرها و حاشیه ها
مبین
۱۴۰۱/۳/۲۱ ۲۳:۲۶

افرین عالیههههههه