۵۹۹ بار خوانده شده

مثل

شتر بچه با مادر خویش گفت:
بس از رفتن، آخر زمانی بخفت

بگفت ار به دست منستی مهار
ندیدی کسم بارکش در قطار

قضا کشتی آن جا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد

مکن سعدیا دیده بر دست کس
که بخشنده پروردگارست و بس

اگر حق پرستی ز درها بست
که گر وی براند نخواند کست

گر او تاجدارت کند سر برآر
وگرنه سر ناامیدی بخار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:گفتار اندر اخلاص و برکت آن و ریا و آفت آن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.