۵۹۱ بار خوانده شده

حکایت

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا برآورد و پیل و زراف

مرا صورتی برنیاید ز دست
که نقشش معلم ز بالا نبست

گرت صورت حال بد یا نکوست
نگارندهٔ دست تقدیر، اوست

در این نوعی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمروم بخست

گرت دیده بخشد خدواند امر
نبینی دگر صورت زید و عمرو

نپندارم ار بنده دم درکشد
خدایش به روزی قلم درکشد

جهان آفرینت گشایش دهاد
که گر وی ببندد نشاید گشاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت کرکس با زغن
گوهر بعدی:مثل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.