۵۴۱ بار خوانده شده

حکایت

یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او برگذشت
چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار

که این دفع چوب از در کون خویش
نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش

چه داند طبیب از کسی رنج برد
که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت طبیب و کرد
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۴/۱۳ ۰۹:۵۴

فکر کنم با جمله زیر هم معنی باشه
" کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی "