۱۴۴۵ بار خوانده شده

حکایت در محرومی خویشتن بینان

یکی در نجوم اندکی دست داشت
ولی از تکبر سری مست داشت

بر گوشیار آمد از راه دور
دلی پر ارادت، سری پر غرور

خردمند از او دیده بردوختی
یکی حرف در وی نیاموختی

چو بی بهره عزم سفر کرد باز
بدو گفت دانای گردن فراز

تو خود را گمان برده‌ای پر خرد
انائی که پر شد دگر چون برد؟

ز دعوی پری زان تهی می‌روی
تهی آی تا پر معنای شوی

ز هستی در آفاق سعدی صفت
تهی گرد و باز آی پر معرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.