۴۶۵ بار خوانده شده

حکایت

شنیدم که پیری به راه حجاز
به هر خطوه کردی دو رکعت نماز

چنان گرم رو در طریق خدای
که خار مغیلان نکندی ز پای

به آخر ز وسواس خاطر پریش
پسند آمدش در نظر کار خویش

به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان از این خوب تر راه رفت

گرش رحمت حق نه دریافتی
غرورش سر از جاده برتافتی

یکی هاتف از غیبش آواز داد
که ای نیکبخت مبارک نهاد

مپندار اگر طاعتی کرده‌ای
که نزلی بدین حضرت آورده‌ای

به احسانی آسوده کردن دلی
به از الف رکعت به هر منزلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.