۶۸۳ بار خوانده شده

حکایت عابد و استخوان پوسیده

شنیدم که یک بار در حله‌ای
سخن گفت با عابدی کله‌ای

که من فر فرماندهی داشتم
به سر بر کلاه مهی داشتم

سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق

طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم

بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش
که از مردگان پندت آید به گوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:صفت جمعیت اوقات درویشان راضی
گوهر بعدی:گفتار اندر نکوکاری و بد کاری و عاقبت آنها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.