۱۰۸۰ بار خوانده شده

صفت جمعیت اوقات درویشان راضی

مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن‌تر از ملک درویش نیست

سبکبار مردم سبک‌تر روند
حق این است و صاحبدلان بشنوند

تهیدست تشویش نانی خورد
جهانبان بقدر جهانی خورد

گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام

غم و شادمانی بسر می‌رود
به مرگ این دو از سر بدر می‌رود

چه آن را که بر سر نهادند تاج
چه آن را که بر گردن آمد خراج

اگر سرفرازی به کیوان برست
وگر تنگدستی به زندان درست

چو خیل اجل در سر هر دو تاخت
نمی شاید از یکدگرشان شناخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان
گوهر بعدی:حکایت عابد و استخوان پوسیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.