۱۰۶۸ بار خوانده شده

حکایت اتابک تکله

در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست

به دورانش از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود همین بود و بس

چنین گفت یک ره به صاحبدلی
که عمرم بسر رفت بی حاصلی

بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست

چو می‌بگذرد ملک و جاه و سریر
نبرد از جهان دولت الا فقیر

چو بشنید دانای روشن نفس
بتندی برآشفت کای تکله بس!

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش

بصدق و ارادت میان بسته‌دار
ز طامات و دعوی زبان بسته‌دار

قدم باید اندر طریقت نه دم
که اصلی ندارد دم بی‌قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در معنی شفقت
گوهر بعدی:حکایت ملک روم با دانشمند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.