سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۱۹
یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده به فرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ گفت
نصرالله منشی : باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی
بخش ۱۸
زاغ در این سخن بود که از دور آهوی دوان پیدا شد. گمان بردند که او را طالبی باشد. باخه در آب جست و زاغ بر درخت پرید و موش در سوراخ رفت. آهو بکران آب رسید ,اندکی خورد ,چون هراسانی بیستاد. زاغ چون این حال مشاهدت کرد در هوا رفت و بنگریست که بر اثر او کسی هست. بهر جانب چشم انداخت کسی را ندید. باخه را آواز داد تا از آب بیرون آمد و موش هم حاضر گشت.
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۶
دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک
سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۳
پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندانکه ملامت دیدی و غرامتکشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۱۲ - بابر
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۶
شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد.
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۷۱
آنچه از خط یار را بر غنچه مستور رفت
سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۲۰
قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش روزگاری در طلبش متلهّف بود و پویان و مترصّد و جویان و بر حسب واقعه گویان
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۷۴
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۳۱
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند یکی از رؤسای حلب که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت ای فلان این چه حالتست گفتم چه گویم.
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۳۳
یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند، زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت.
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶۳
من خسته ایفلک کی دمی از تو شا گشتم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۶۳
ماطوطیان مصر شکرخیز غربتیم
نصرالله منشی : باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی
بخش ۱۷
چون زاغ ملاطفت باخه در باب موش بشنود تازه ایستاد ,واو را گفت: شادکردی مرا و همیشه از جانب تو این معهود است. و تو هم بمکارم خویش بنازد و شاد و خرم زی ,چه سزاوار کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد ,و بهر وقت جماعتی از برادران در شفقت و رعایت و اهتمام و حمایت او روزگار گذارند ,و او درهای مکرمت و مجاملت را بریشان گشاده دارد ,و در اجابت التماس و قضای حاجت ایشان اهتزاز و استبشار واجب بیند؛و زبان نبوت از این معنی عبارت می‌فرماید که خیار کم احاسنکم اخلاقا الموطوون اکنافا الذین یالفون و یولفون.
سیف فرغانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲
که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۴۶
حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است گفت آن که را سخاوتست به شجاعت حاجت نیست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۶
تا بسودای تو از راه دراز آمده ایم
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۶
دل ز ما برد و قصد جانم کرد
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۸
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی‌ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می‌کردند سر بر آورد و گفت من آنم که من دانم
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۹۴
صفی دین پس ازین زخمهای بی شفقت