نهج البلاغه : حکمت ها
بهترین توشه سفر آخرت
<mark class="format"> وَ قَالَ عليه‌السلام وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى اَلْقُبُورِ بِظَاهِرِ اَلْكُوفَةِ </mark>
مولوی : دفتر اول
بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
چون که سلطان از حکیم آن را شنید
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۹۴
گه سوی طاعت روم گه سوی عصیان او
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الى ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنى را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهى باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفته‏اند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جاى دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنى آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستى و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فى خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما راى خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فى ضلال مبین اى فى غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوى هر روز زیاده‏تر میدیدند، و یعقوب را خواهرى بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وى بگفت وى بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوى داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنى دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضى مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنى: ابعدوه عن ارض ابیه الى ارض بعیدة عنه، و تقدیره فى ارض، بحذف الجار و تعدّى الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» اى یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهاى دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۱۲
دل را که هزار باره در خون کشمش
وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
شوخی که خطش آیهٔ فرخ فالی است
اوحدی مراغه‌ای : جام جم
در زهد
زهدت آن باشد، ای سعادت جوی
فریدون مشیری : از دیار آتشی
یوسف
ــ « دردی اگر داریّ و همدردی نداری،
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰۵
تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۸
ای که سرمیکشی زخدمت دوست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۷
بلبل که پریر از دل شاداش
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹
دی بر در دلدار نشستیم زمانی
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۴
من ادهمم از خون دل ابرش گردم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۲۴
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شده‌ایم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۷۲
دست فلک کبود شد از گوشمال ما
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۵
من باده بخورم چکنم گو حرام باش
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۴۹
زلف و چشم دلبر من لاعِبَ است و ساحرست
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
هشیار خرد خراب از دختر رز
مولوی : دفتر سوم
بخش ۶۸ - حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی انا جلیس من ذکرنی و انیس من استانس بی گر با همه‌ای چو بی منی بی همه‌ای ور بی همه‌ای چو با منی با همه‌ای
بود درویشی به کهساری مقیم