امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
از عمر شبی به‌ کام دل دوشم بود
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
دارند همه شگفت میران سپاه
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۸
با ذوق گریه از دل خوناب کم نگردد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
سروی‌که بنفشه برگل آمد بر او
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
هر بزم که کردی همه بهروزی بود
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۵ - تا کسی دعوی بوسعیدی نکند
و چون سلطان برنشیند هر که باوی سخن گوید او را جواب خوش دهد و تواضع کند و هرگز شراب نخورند، و پیوسته اسبی تنگ بسته با طوق و سر افسار به در گورخانه ابوسعید به نوبت بداشته باشند روز و شب یعنی چون ابوسعید برخیزد بر آن اسب نشیند، و گویند ابوسعید گفته است فرزندان خویش را که چون من بیایم و شما مرا بازنشناسید نشان آن باشد که مرا با شمشیر من بر گردن بزنید اگر من باشم در حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نهاده است تا کسی دعوی بوسعیدی نکند.
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
چون آتش خاطر مرا شاه بدید
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
چون شاه سوی تخت سرافراز آمد
خاقانی : قصاید
شمارهٔ ۸۹ - قصیده
در کفم نیست آنچه می‌باید
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
شاها اثر صبوح کاری عجب است
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
شاها خردت هست به می خوردن یار
عطار نیشابوری : بخش سی و ششم
الحكایة و التمثیل
کرد مجنونی بگورستان نشست
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۴
چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۳
گر به محشر لطف ساقی عذرخواه آید برون
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۴ - بوسعیدیان شهر لحسا
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم.
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
خرگه زند وکارکسی نگشاید
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۱۳
به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن