قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۶
از بلای دهر جان شاه گیتی فرد باد
فردوسی : پادشاهی خسرو پرویز
بخش ۲۵
چو خورشید گردنده بی‌رنگ شد
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۱
خداوندا به فریاد دلم رس
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳۹
ای بزم تو فروخته رایات خرمی
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۱
اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود
اقبال لاهوری : پیام مشرق
فصل بهار
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۵۲
چو یقین شده‌ست دل را که تو جان جان جانی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۱
ترکم چو کمان کشید کردم نگهش
قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۵
تنها در این هوا نه همین آب کرده یخ
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۱
الهی گرفتار آن دردم که داروی آنی، بندهٔ آن ثنایم که توت سزاوار آنی، من در تو چه دانم ؟ تو دانی. تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی، تو آنی که مصطفی(ص) گفت من ثنای تو را نتوانم شمرد و آن گونه که تو بر نفس خوییش ثنا گفتی.
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
گر خون نشود قوت جانم که دهد
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۱
ز گلگشت آمدی بنشین که مشک چین فرو ریزد
کلیم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲ - و نیز
بیقرینه تفنگ شاه جهان
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۱۴
از زمین آرامش و از آسمان جولان خوش است
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۹۵
ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ اللَّه او است که بیافرید شما را از یک تن وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها و آن یک تن را جفت آفرید هم از وى لِیَسْکُنَ إِلَیْها آن را تا آرام گیرد با او فَلَمَّا تَغَشَّاها چون بآن زن رسید آدم حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً برگرفت آن زن بارى سبک فَمَرَّتْ بِهِ برفت آن زن با آن آب فَلَمَّا أَثْقَلَتْ چون آن زن گران شد دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما خواندند خداوند خویش را و گفتند: لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً اگر ما را فرزندى دهى راست لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۸۹) ناچار از سپاسداران باشیم.
داوود ملک‌زاده : دفتر سوم: تقدیمی‌ها
رباعی شمارۀ 15
ـ برای برادرزاده‌ام؛ تداعی
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
ساقی سرمست رندان می دهد جامی به من
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۶
دهد ساقی اگر ساغر چنین، مخمور نگذارد
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۹۱
چون یار ما تو باشی ز اغیار فارغیم