عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۱۲
صنم می گوی و در بتخانه می رقص
مفاتیح الجنان : زیارت امام رضا (ع)
شمه ای از معجزات امام رضا (ع)
شیخ طبرسی در کتاب «اعلام الوری»، پس از بیان پاره ای از معجزات حضرت رضا(علیه السلام) گفته:
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۰ - در ستایش امیرالامرا‌ء العظام حسین خان نظام‌الدوله
آمد چه خلعت‌؟ از کجا؟ از دکه شاه عجم
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۷
امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۵۳
بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۴۱ - در هجو عمید کاسنی
عمید کاسنی آن کاسه سرش پنگان
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۲۹
تا به کی چون‌ شمع‌ باید تاج زر برداشتن
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۶۹
تا چند می و ساغر و ساقی طلبی؟
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
جمعی که درین بساط هستند همه
جلال عضد : قطعات
شمارهٔ ۱۳
داری اشرف زنی که چون می بست
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹
شهریارا صاحبا رفتی خدا یار تو باد
فردوسی : پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
بخش ۲۹
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
گفتا که به ابروم که دارم در سر
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۴
شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰
آخر ای سنگدل از کشتن ما چیست غرض
فرخی سیستانی : قصاید (گزیدهٔ ناقص)
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - در دعای سلطان و تقاضای ملازمت سفر
ای برگذشته از ملکان پایگاه تو
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۸
زمانی برق پر خنده، زمانی رعد پر ناله
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل سوم
پس بدان که اگر کسی را دست و پای مفلوج شود، وی بر جای خویش باشد، زیرا که «وی» نه دست و پای است که دست و پای وی آلت وی است و وی مستعمل آن است و چونانکه حقیقت «توئی، تو» نه دست و پای است، همچنین نه پشت و شکم و سر است و نه این قالب تو است، اگر همه مفلوج شود، روا باشد که بر جای باشی و معنی مرگ آن است که همه تن مفلوج شود که معنی مفلوجی دست آن است که طاعت تو ندارد که اگر طاعت می داشت، به صفتی می داشت که آن را «قدرت» گویند و آن صفت نوری بود که از چراغ روح حیوانی به وی می رسید، چون در عروق، که مسالک آن روح است، سده ای افتاد، قدرت از وی بشد، و طاعت متعذر شد همچنین جمله قالب، همه طاعت تو که می دارد، هم به واسطه روح حیوانی می دارد، پس چون مزاج وی تباه شود و طاعت ندارد، آن را «مرگ» گویند و تو بر جای خویش باشی، اگر چه طاعت پذیر بر جای خویش نیست.