۵۹۴ بار خوانده شده

یسنه، هات 11-9 (هوم یشت)


هات 9
1
به هاونگاه که زرتشت [پیرامون[ آتش را پاک می¬کرد و می آراست و «گاهان» می سرود، «هوم» نزد وی آمد و خود را بدو بنمود.
زرتشت از او پرسید:
کیستی ای مرد که با جان تابناک و جاودانۀ خویش، به دیدگان من نیکوترین پیکری می نمایی که درجهان استومند دیده ام؟
2
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
ای زرتشت!
منم هوم اشون دور دارندۀ مرگ.
ای سپیتمان!
به جست و جوی من برآی و از من نوشابه برگیر.
مرا بستای؛ آنچنان که واپسین سوشیانتها مرا خواهند ستود.
3
زرتشت بدو گفت:
درود بر هوم!
ای هوم!
کدامین کس، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟
4
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ؛ مرا پاسخ گفت:
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند؛ «ویونگهان» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد:
«جمشید» خوب رمه، آن ره مندترین مردمان ، آن هورچهر، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها وگیاهان رانخشکیدنی و خوراکها را نکاستنی کرد.


5
به شهریاری جم دلیر، نه سرما بود، نه گرما، نه پیری بود، نه مرگ و نه رشک دیو آفرید . پدر و پسر، هریک [به چشم دیگری] پانزده ساله می نمود.
[چنین بود] به هنگامی که جم خوب رمه پسر و یونگهان شهریاری می کرد.
6
ای هوم!
کدامین کس، دیگر باره در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟
7
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
دومین بار در میان مردمان جهان استومند، «آتبین» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد:
«فریدون» از خاندان توانا ....
8
... آن که «اژی دهاک» را فرو کوفت؛ [اژی دهاک] سه پوزۀ سه کله شش چشم را، آن دارندۀ هزرا [گونه] چالاکی را.
آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دروند آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان آستومند بیافرید.
9
ای هوم!
کدامین کس، سومین بار درمیان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدون داده شد وکدام بهروزی بدو رسید؟
10
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
سومین بار درمیان مردمان جهان استومند، «اترت» - تواناترین [مرد خاندان] سام – از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را دو پسر زاده شدند:
«اورواخشیه» و«گرشاسپ»؛ یکمین، داوری دادگذار و دومین، جوانی زبردست و گیسور و گرزبردار...
11
.... که اژدهای شاخدار را بکشت؛ آن اسب اوبار مرد اوبار را، آن زهرآلود زرد رنگ را که زهر زرد گونش به بلندای نیزه ای روان بود.
هنگام نیمروز، گرشاسپ در اوندی آهنین بر پشت آن [اژدها[ خوراک می پخت . آن تباهکار از گرما خوی ریزان ناگهان از زیر [آن آوند] آهنین فراز آمد و آب جوشان را بپراگند. گرشاسپ نریمان هراسان به کناری شتافت.
کدامین کس، چهارمین بار درمیان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدوداده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟
13
آنگاه هوم اشون دوردارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
چهارمین بار در میان مردمان جهان استومند، «پور و شسپ»از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شدو این بهروزی بدو رسید که تو درخاندان او زاده شدی: تو ای زرتشت پاک دیو ستیز و پیرو دین اهوره از دودمان پور وشسپ.
14
تو ای زرتشت نامبردار در «ایرانویج» که نخستین بار «اهون و یریه....» را چهار بار با درنگی در خور بسرودی و دومین نیمه را به بانگی بلندتر [برخواندی].
15
ای زرتشت! [ای] آن که نیرومندترین، دلیرترین، تخشاترین، چالاک ترین و پیروزترین آفریدگار دو مینو شدی!
تو همۀ دیوان را – که از این پیش، همچون مردمان، روی زمین می¬گشتند- در زمین پنهان کردی.
16
آنگاه زرتشت گفت:
در ود بر هوم! هوم نیک، هوم خوب آفریده، [هوم] راست آفریده، نیک درمان بخش، برزمند، خوب کنش و پیروز. [هوم] زرین نرم شاخه که نوشابه اش ، روان را بهترین و شادی بخش ترین آشامیدنی است.
17
ای [هوم] زرین!
سرخوشی ترا [بدین جا] فرو خوانم. دلیری، درمان، افزایش، بالندگی، نیرومندی تن و هرگونه فرزانگی را [بدین جا] فرو خوانم.
ترا [بدین جا] فرو خوانم تا چونان شهریاری کامروا، در هم شکنندۀ ستیزه و شکست دهندۀ دروج به میان آفریدگان در آیم.
18
ترا [بدین جا] فروخوانم تا ستیزۀ همۀ بدخواهان را در هم شکنم: [چه]دیوان و مردمان [دروند]، [چه] ستمکاران و کوی ها و کرپ ها، [چه]تباهکاران و اشموغان دوپا و گرگان چار پا، [چه] سپاه گستردۀ دشمن را که به فریب تاخت آورد.
19
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این نخستین بخشش را از تو خواستارم:
بهترین زندگی اشونان – [بهشت] روشن همه [گونه] آسایش بخش – [مرا ارزانی دار].
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این دومین بخشش را از تو خواستارم:
[مرا] تندرستی [ارزانی دار].
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این سومین بخشش را از تو خواستارم:
جان ]مرا[ زندگی دیرپای [ارزانی دار].
20
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این چهارمین بخشش را از تو خواستارم:
[چنان کن] که من کامروا، دلیر و خورسند بر این زمین در آیم و در هم شکنندۀ ستیزه و شکست دهنده در وج باشم.
این پنجمین بخشش را از تو خواستارم.
[چنان کن] که من پیرومند ودرجنگ شکست دهنده بر این زمین درآیم و درهم شکنندۀ ستیزه و شکست دهندۀ در وج باشم.
21
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این ششمین بخشش را از تو خواستارم:
[چنان کن] که نخستین بار [بار]، ما از دزد و راهزن و گرک بوی بریم؛ که هیچ کس پیش از ما بوی نبرد؛ که ما همیشه از پیش بوی بریم.
22
هوم دلیرانی را که در پیکار، اسب می تازد، زور و نیرو می بخشد.
هوم زنان زاینده را پسران نامور و فرزندان اشون می دهد.
هوم بدانان که به دلخواه به آموزش نسک می نشینند، پاکی و فرزانگی می بخشد.
23
هوم دوشیزگانی را که دیرزمانی شوی ناکرده مانده باشند – همین که از آن خردمند خواستار شوند – شوهری پیمان شناس می¬بخشد.
24
هوم [بود] آن که «کرسانی» را از شهریاری برانداخت؛ آن که از سرآزمندی به شهریاری خویش ناله کنان می گفت:
از این پس، «آتربان» - در هم شکننده و تباه کنندۀ پیشرفت – برای گسترش دین ، به سرزمین من راه نخواهد یافت.
25
ای هوم!
خوشا به [روزگار] تو که به نیروی خویشتن، شهریاری کامروایی.
خوشا به [روزگار] تو که بسیار سخنان است گفته دانی.
خوشا به [روزگار] تو که از پرسش سخنان راست گفته بی نیازی.
26
مزدا نخستین [بار] کشتی ستاره آذین مینوی بر ساخته دین نیک مزدا پرستی، ترا فراز آورد.
از آن پس، کمر بر میان بسته ، هماره برستیغ کوه، «مثره» را پناه ونگاهبانی.
27
ای هوم!ای خانه خدا! ای دهخدا! ای شهربان! ای شهریار! ای در پاکی و فرزانگی سرآمد!
نیرو وپیروزی و گشایش بسیار رهایی بخش ترا برای تن خویش همی خوانم.
28
ما را از کینۀ کینه وران رهایی بخش!
منش خشمگینان را از ما بگردان!
هر آن کس که بدین خانه، بدین روستا، بدین شهر وبدین کشور آسیب رساند، نیروی پاهای او را برگیر و دو گوش او ا کر و منش او را پریشان کن!
29
آن کس که به منش و پیکر ما کین ورزد، با دوپا راه متواناد رفتن؛ با دو دست کاری متواناد کردن و با دو چشم زمین وجانور را مبیناد!
30
ای هوم زرین!
به پیکار با اژدهای زرد سهمگین زهرآلود که پیکر اشون رانابود کند، زیناوند شو!
ای هوم زرین!
به نبرد با راهزن نابکار خونخوار آزار رسان که پیکر اشون را نابود کند، زیناوند شو!
21
ای هوم زرین!
به ستیزه با فرمانروای ستمکار در وند که سر برافرازد، که پیکر اشون رانابود کند، زیناوند شو!
ای هوم زرین!
به ستیزه با اشموغ نا پاک تباه کنندۀ زندگی که گفتار این دین را به یاد دارد اما به کردار در نیاورد، که پیکر اشون را نابود کند، زیناوند شو!
32
ای هوم زرین!
به ستیزه با زن روسپی جادوی هوس انگیز را [گناهکاران را] پناه دهد، که منش وی همچون ابری در برابر باد جنبان استف که پیکر اشون را نابود کند، زیناوند شو!
ای هوم زرین!
به ستیزه با هر آن کس که پیکر اشون را نابود کند، زیناوندشو!

هات 10
1
دیوان و ماده دیوان از این جا دور شوند!
سروش نیک [در این جا[ بپایاد!
اشی نیک دراین جا بماناد!
اشی نیک دراین جا بماناد!
اشی نیک در این جا، در این خانمان که از آن اهوره و هو ماشه پرور است، ارام گزیناد!
2
ای خردمند!
باباژ می ستایم پیشین بخش هاون ترا که شاخۀ [هوم] رافراگیرد.
ای خردمند!
با باژ می ستایم زبرین بخش هاون ترا که [شاخۀ هوم را[ با نیروی مردانه در آن فرو کوبم.
3
ای هوم!
می ستایم ابرها و باران را که پیکر ترا بر چکاد کوه می رویانند.
می ستایم ستیغ کوهی را که تو بر آن روییدی.
4
ای هوم پاک!
می¬ستایم زمین فراخ بار آور بخشندۀ در برگیرندۀ ترا.
می¬ستایم سرزمینی را که تو در ان همچون پهلوان گیاهان خوشبو و گیاه خوب مزدا می¬رویی.
ای هوم!
بر فراز کوه بروی و در همه جا ببال.
بی گمان تویی سرچشمۀ اشه.
5
[راسپی:]
ای هوم!
از باژ من در سراسر ریشه¬ها و ساقه ها و شاخه ها ببال.
6
[زوت:]
هوم برافزاید، [اگر] بستایندش.
نیز کسی که هوم را بستاید، پیروز می شود.
نیز کمترین فشرده هوم، نیز کمترین ستایش هوم، نیز کمترین نوشابۀ هوم، کشتن هزار دیو را بس است.
7
در آن خانه¬ای که هوم را بیاورند و [سرود] درمان آشکار هوم و درستی و چاره بخشی [آن را] بسرایند، هر آن آلودگی که پدیدآمده باشد، بزودی نابود می¬شود.
8
آری، همۀ می¬های دیگر را خشم خونین درفش همراه است؛ اما می¬ هوم رامش اشه در پی دارد و سرخوشی آن، [تن را] سبک کند.
مردمی که هوم را چون کودک خردسالی نوازش کنند، هوم برای یاوری آنان آماده شود و تن ایشان را درمان بخشد.
9
ای هوم!
مرا از آن درمانهایی بخش که تو [خود] بدانها درمان کنی.
ای هوم!
مرا از آن پیروزیهایی بخش که تو خود بدانها دشمن راشکست دهی.
خوستارم که دوست و ستایشگر تو باشم
دادار اهوره مزدا یک دوست و ستایشگر را بهتر خواند، چنان که اردیبهشت را.
10
ترا ای دلیر آفریدۀ دادار، خداوندگار هنر پدید آورد.
تر ای دلیر آفریدۀ دادار، خداوندگار هنر بر البرز کوه فرو نشاند.
11
پس آنگاه مرغی پاک و آزموده ترا به هر سو بپراکند: در [میان] ستیغهای [کوه] «اوپایری سن»، بر فراز [کوه] «ستروساز»، در تهیگاه [کوه] «کوسروپت»، در پرتگاه [کوه] «ویش پث» ودرکوه «سپیت گون».
12
از آن پس، پر شیره و گوناگون و زردرنگ در این کوهها می رویی.
ای هوم!
درمانهای تو با خوشی بهمن پیوسته است.
اینک آن منش بدگوی را از من برگردان ونابودکن، آن منش بد گویی را که با من در ستیز است.
13
هوم را نیایش می¬کنم که منش درویشو توانگر را یکسان بزرگ می کند.
هوم را نیایش می¬کنم که منش درویش را چنان بزرگ می¬کند، که او به آرزوی خویش برسد.
ای هوم زرین آمیخته به شیر!
کسی را که از تو بهره ای یابد، پسران بسیار می¬بخشی و اورا پاک تر و فرزانه تر می¬کنی.
14
آنان که هوم نوشیدند، نباید به دلخواه خویش همچون «گاو درفش» در جنبش باشند.
آنان که از تو سرخوشی یابند، باید زنده دل به پیش روند و ورزیده بدر آیند.
ای هوم اشون و اشه پرور!
این تن خوب بالیدۀ خویش را به تو پیشکش می¬کنم.
15
کاستی زن نابکار کم خرد را که به فریفتن آتربان و هوم می¬اندیشد، ناچیز می¬انگارم؛ [چرا که] او خود، فریفته است و یکسره نابود می¬شود.
کسی که بر آن باشد تا پیشکشی به هوم را خود بخورد، [هوم] پسران خوب و پسران آتربان بدو ندهد.
16
با پنج چیز پیوسته¬ام. از پنچ چیز گسسته¬ام :
با اندیشۀ نیک پیوسته¬ام. از اندیشۀ بد گسسته¬ام.
با گفتار نیک پیوسته¬ام. از گفتار بد گسسته¬ام.
باکردار نیک پیوسته¬ام. از کردار بد گسسته¬ام.
با فرمانبرداری پیوسته¬ام. از نا فرمانی گسسته¬ام.
با اشه پیوسته¬ام؛ از دروج گسسته¬ام.
چنینم تا [روز] رستاخیز که واپسین نبرد میان دو مینو درگیرد.
17
آنگاه زرتشت گفت:
درود بر هوم مزدا آفریدن!
هوم مزدا آفریده نیک است.
درود بر هوم!
همۀ هومها را می¬ستایم، چه آنها را که بر فراز کوهها می¬رویند، چه آنها را که در [ژرفای] دره ها و کرانۀ رودها. همچنین آن هومها را که در تنگنا و دربند زنانند.
[ترا] از تشت سیمین به تشت زرین فروریزم.
ترا به زمین نیفگنم، چرا که رایومند و ارجمندی.
18
این است سرودهای تو ای هوم!
این است ستایشهای تو.
این است درود تو.
این است گفتار اشه که درستی آورد و پیروزی دهد و در برابر دشمن، چاره و درمان بخشد.
19
این همه تراست؛ اما مرا:
شتابان فرارساد سرخوشی تو!
روشن فرارساد رخوشی تو!
سبک درآیاد سرخوشی تو!
آن پیروزمند را هماره با این گفتار سرودنی، بستایند.

20
گیتی را نیرو باد! درود برگیتی!
نرم گفتاری گیتی راباد!
پیروزی گیتی را باد!
فراوانی گیتی را باد!
آبادانی گیتی را باد!
«باید برای [آبادانی] جهان کوشید و آن را بدرستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنایی برد.»
21
هوم زرین برگ را می ستاییم.
هوم، نوشیدنی گیتی افزای را می¬ستاییم.
هوم، دوردارندۀ مرگ را می¬ستاییم.
همۀ هومها را می ستاییم.
اینک پاداش و فروشی زرتشت سپیتان اشون را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم....»

هات 11
1
[راسپی:]
بی گمان پاکان سه گانه – گاو و اسب و هوم – نفرین خوانند.
گاو، زوت را نفرین کند:
بشود که بی فرزند مانی و به بدنامی دچار شوی؛ ای آن که مرا – هنگامی که «پخته ام – به ارزانیان نبخشی و پرورش زن و فرزند یا شکم[پروری] خویش را بکار بری!
2
اسب، سوار را نفرین کند:
بشود که نتوانی اسبان را ببندی؛ نتونی بر اسبان بنشینی؛ نتوانی اسبان را لگام زن، ای آن که آرزو نکنی که من توان خویش را در انجمن مردان، در اسپریس [نشان دهم].
3
هوم، نوشنده را نفرین کند:
بشود که بی فرزند مانی و به بدنامی دچار شوی؛ ای آن که مرا – هنگامی که «فشرده»ام- چون دزد «مرگ ارزان» نگاه داری؛ مرا که هوم دور دارندۀ مرگم و به هیچ روی، مرگ ارزان نیستم.
4
اهوره مزدا- پدر اشون – مرا- که هوم ام – از[اندامهای گوسفند] پیشکشی، دو آرواره و زبان و چشم چپ ارزانی داشت.
5
آن که از این پیشکشی به من – دو آرواره و زبان و چشم چپ که اهوره مزدا مرا ارزانی داشت – پاره ای را برباید یا بردارد....
6
... در خانه اش آتربان وارتشتار و بزریگر زاده نشود؛ در خانه¬اش «دهک»ها و «مورک»ها و «روشن»های گوناگون زاده شوند.
7
زود هوم دلیر را گوشت پیشکشی ببر تا ترا به بند درنکشد؛ چنان که افراسیاب تباهکار تورانی را – که در یک سوم [از ژرفای] زمین ، میان دیوارهای آهنین می¬زیست – به بند در کشد.
8
آنگاه زرتشت گفت:
درود بر هوم مزدا آفریده!
هوم مزدا آفریده نیک است.
درود بر هوم!
9
[راسپی :]
آنچه از ماست، یکی بیش نیست؛ اما از شما دو برابر، سه برابر، چهار برابر، پنج برابر ، شش برابر ، هفت برابر، هشت برابر، نه برابر و ده برابر آن آید.
10
[زوت:]
ای هوم اشون واشه پرور!
این تن خوب بالیدۀ خویش را به تو پیشکش می کنم؛ به [تو] هوم تخشا، رسیدن به سرخوشی ونیکی و پاکی را.
ای هوم اشون دور دارندۀ مرگ!
بهترین زندیگ اشونان – [بهشت] روشن همه [گونه] آسایش بخش – [مرا ارزانی دار].
11
«اشم و هو....»
[راسپی : ]
«اشم و هو...»
12
[زوت: ]
«اشم و هو ....»
»یثه اهو و یریو....»
ای اهوره مزدا !
بشود که به کام وخواست [خویش] ، به آفریدگان خود -= به آبها ، به گیاهان و به همۀ نیکان اشه نژاد – شهریاری کنی!
بشود که اشه را توانایی و دروج راناتوانی بخشی!
13
کامروا باد اشه !
ناکام باد دروج!
سپری شده، برانداخته، زدوده، برده و ناکام باد دروج در آفرینش سپندن مینو!
14
اینک من – زرتشت – سران خانمانها، روستاها ، شهرها وکشورها رابرانگیزم که به دین اهورایی زرتشتی بیندیشند وسخن گویند و رفتار کنند.
15
[راسپی :]
فراخی و آسایش آرزومندم راسر آفرینش اشه را.
تنگی و دشواری آرزومندم سراسر آفرینش دروج را.
16
«اشم و هو....»
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیوستیز واهورایی کیشم.
هاونی اشون، رد اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین.
ساونگهی و ویسیه ی اشون، ردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
ردان روز و گاهها وماه و گهنبارها وسال را ستایش ونیایش وخشنودی و آفرین!

[زوت: ]
«یثه آهو ویریو...» که زوت مرا بگوید
[راسپی :]
«یثه اهو و یریو....» که زوت مرا بگوبد.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.
17
[زوت و راسپی :]
اندیشۀ نیک وگفتار نیک و کردار نیک را فرا می ستایم.
از آنچه در [پهنۀ ] اندیشه و گفتن وکردن است، من اندیشۀ نیک و گفتار نیک و کردار نیک را می پذیرم.
من همۀ اندیشۀ بد، گفتار بد و کردار بد را فرو می گذارم.
18
ای امشا سپندان!
من ستایش ونیایش [خویش را] بااندیشه، با گفتار، با کردار، با همۀ تن و جان خویش به سوی شما فراز می آورم.
من نماز «اشه» می گزارم.
«اشم و هو...»

هات 12
1
[زوت : ]
دیوان را نکوهش می¬کنم.
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز واهورایی کیشم.
من ستاینده و پرستندۀ امشا سپندانم.
اهوره مزدای نیک – آن خداوند نیکی، آن اشون را یومند فره مند- را سزاوار نیکیها می¬دانم؛ چه، ازاوست هر آنچه نیکوست؛ از اوست گیتی؛ از اوست اشه؛ از اوست اشه؛ از اوست روشنایی؛ از فروغ اوست که [جهان] جامۀ شادمانی در بر کرده است.
2
سپندارمذ نیک را بر می گزینم؛ باشد که او از ان من شود.
من از دزدی و ربودن ستوران روی می گردانم.
من از زیان و ویرانی رساندن به روستای مزدا پرستان روی می¬گردانم.
3
من آزادی رفت و آمد و آزادی داشتن خانه و کاشانه را برای مردمانی که با چار پایان خویش بر این زمین بسر می¬برند، روا می¬دارم.
به هنگام گزاردن نماز «اشه» در برابر آب زور آماده شده، این آزادی را می¬ستایم.
از این پس روستای مزدا پرستان را زیان نمی رسانم و به ویرانی آن بر نمی خیزم و آهنگ تن وجان [کسی را] نمی کنم.
4
از دیوان تباهکار زشت نا اشون بد سرشت آفریده، از ان آفریدگان دروج، آفریدگان تباه، آفریدگان زشت، پیوند می¬گسلم.
از دیوان و دیوپرستان، دوری می¬گزینم.
از جادوان و جادو پرستان، دوری می¬گزینم.
از آن آفریدگان گزند آور، دوری می گزینم: دوری از اندیشۀ آنان، دوری از گفتار آنان، دوری از کردار آنان و دوی از هر آنچه از آنان سر زند.
اینچنین، از هر یک از دروندان آزار دهنده ، پیوند می¬گسلم.
5
آنچنان ، آنچنان که اهوره مزدا، زرتشت رابیاموخت در همۀ گفت وشندیها، در همۀ انجمنها، بدان هنگام که مزدا و زرتشت هم سخنی کردند.
6
آنچنان ، آنچنان که زرتشت پیوند از دیوان بگسست در همۀ گفت وشنیدها، در همۀ انجمنها، بدان هنگام که مزدا و زرتشت هم سخنی کردند.
اینچنین، من نیز – که یک مزدا پرست و زرتشتی ام – از دیوان پیوند می¬گسلم؛ آنچنان که زرتشت اشون، پیوند از آنان بگسست.
7
با این باور به آبها، با این باور به گیاهان، با این باور به چار پایان خوب کنش، با این باور که اهوره مزدا گیتی رابیافرید؛ که مرد اشون را بیافرید؛ با آن باوری که زرتشت را بود؛ با آن باوری که کی گشتاسپ را بود ؛ با آن باوری که فرشوشتر و جاماسپ را بود؛ با آن باوری که هر یک از سوشیانتهای خویشکار اشون راست؛ من نیز با همان باور و دین، مزدا پرستم.
8
من خستویم که مزدا پرست و زرتشتی¬ام . من بدین کیش گرویده ام و آن را باور دارم. من اندشیۀ نیک اندیشیده، گفتار نیک گفته و کردار نیک ورزیده را باور دارم.
9
من دین مزدا پرستی را باور دارم که جنگ را براندازد و رزم افزار را به کنار گذارد و خویشاوند پیوندی را فرمان دهد؛ [دین] پاکی که در میان همۀ [دینهای] کنونی و آینده، بزرگترین و بهترین و زیباترین [دین] است؛ [دین] اهورایی زرتشتی.
همۀ نیکیها را سزاوار اهوره مزدا می دانم
چنین است باور و خستویی به دین مزدا پرستی.

هات 13
1
[زوت:]
اهوره مزدا را رد خانه خدا، رد دهخدا، رد شهربان و رد شهریار می¬خوانم.
دین مزدا پرستی و اشی نیک و پارندی و آن زن اشون و این زمین در برگیرندۀ ما را رد زنان می¬خوانم.
2
آذر اهوره مزدا را یاور گرامی و پاداش بخش می¬خوانم.
در میان مردان اشون، رنجبرترین وکارآمدترین آنان را در برزیگری، رد برزیگر ستور پرور می-خوانم.
دارندۀ نیروی اشه را رد ارتشتاد می¬خوانم.
3
دارندۀ بیشترین آگاهی از دین مزدا پرستی را رد آتربان می¬خوانم.
آموزگاران آنان را رد می¬خوانم و به ردی پایدار می¬دارم: آن امشا سپندانو سوشیانتها را که داناتر، راست گفتارتر، یاری کننده تر و خردمند ترند.
دارندۀ بیشترین نیروی دین مزدا پرستی را اتربان وارتشتار و برزیگر ستور پرور همی خوانم.
4
ای امشاسپندان! ای شهریاران نیک خوب کنش!
تن وجان خویش را به شما پیشکش می¬کنم.
[راسپی :]
همان گونه که دو مینو اندیشیدند؛ همان گونه که آنان گفتند و همان گونه که آنان کردند.
5
آنچنان که تو ای اهوره مزدا اندیشیدی و گفتی و کردی آنچه را که خوب بود.
اینچنین ترا پیشکش آوریم. اینچنین ترا سزاوار دانیم. اینچنین ترا بستاییم.
اینچنین ترا نماز گزاریم.اینچنین ترا سپسا گوییم ای اهوره مزدا!
6
[زوت: ]
ای اهوره!
به میانجی خویشی نیک با اشه ی نیک، با اشی نیک، با آرمیتی نیک به سوی تو آییم.
7
فروشی گاو خوب کنش و گیومرت اشون را مس ستاییم.
«ینگهه هاتم...»
[زوت و راسپی:]
«یثه اهو و یریو...»
« اشم و هو ....»
8
«اهون ویریه...» را می ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می ستاییم.
هات خستویی را می¬ستاییم.
خستویی و ستایش دین مزدا پرستی را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم....»

هات 14
1
[زوت:]
ای آمشا سپندان!
آماده¬ام که شما را زوت، ستاینده، خواننده، پرستنده، چاووش و سرود خوان باشم.
اینک ستایش و نیایش شما امشا سپندان را.
اینک بهروزی و پارسایی سوشیانتهای اشون ما را.
2
ای امشا سپندان! ای شهریاران نیک خوب کنش!
همۀ تن و جان خویش را به شما پیشکش می¬کنم.
3
با این زور و برسم خواستار ستایش همۀ ایزدان اشونم. خواستار ستایش همۀ ردان اشونی ام؛ هنگام ردی هاونی، هنگام ردی ساونگهی و ویسیه، هنگام ردی همۀ ردان بزرگ.
4
[زوت و راسپی :]
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز و اهورایی کیشم.
هاونی اشون ، رد اشونی را ستایش و نیایش وخشنودی و آفرین.
ساونگهی و ویسیه ی اشون، ردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین.
ردان روز و گاهها و ماه و گهنبارها وسال را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین.
5
[زوت:]
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[راسپی:]
«یثه اهو و یریو....» که زوت مرا بگوید.
[زوت»]
«اثارتوش اشات چیت هچا.....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 15
1
با آموزش [زوت] و با درود و رامش، امشا سپندان نیک را به نامهای زیبایشان همی خوانم.
دین نیک اشه، دین مزدا پرستی را می ستایم.
2
«مزدا اهوره» کسانی را که در پرتو «اشه» بهترین پرسشها را بجای می¬آورند، می¬شناسد.
من نیز چنین کسانی را که بوده اند و هستند، به نام می¬ستاییم و با درود [بدانان] نزدیک می-شوم.
شهریاری مینوی نیک تو – شایان ترین بخشش آرمانی در پرتو «اشه» - از ان کسی خواهد شد که با شور دل، بهترین کردارها را بجای آورد.
3
بشود که در این جا ستایش اهوره مزدا را – تواناترین اشونی را که او را می پرستیم – فرمانبرداری باشد؛ در آغاز همچنان که در انجام.
ایدون بشود که در این جا ستایش اهوره مزدا را – تواناترین اشونی که او را می¬پرستیم – فرمانبرداری باشد.
4
«یثه اهو و یریو....» که آتروخش مرا بگوید.
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 16
1
اهوره مزدای اشون، رد اشونی، بزرگترین ایزد خوب کنش، تواناترین گیتی افزای، دادار آفرینش نیک را می¬ستاییم.
با این زور پیشکشی و سخنان راست، هر یک از ایزدان مینوی را می¬ستاییم.
2
زرتشت اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
با این زور پیشکشی و سخنان راست گفته، هر یک از ایزدان جهانی را می¬ستاییم.
فروشی زرتشت اشون را می¬ستاییم.
سرودهای زرتشت را می¬ستاییم.
دین زرتشت را می¬ستاییم.
باور و کیش زرتشت را می¬ستاییم: [زرتشت که] زندگی دیگر را کوشا و اشه را آرزومند است.
3
نخستین آفریدگان آفرینش اشون را می¬ستاییم.
دادار اهوره مزدای رایومند فره مند را می¬ستاییم.
بهمن را می¬ستاییم. اردیبهشت را می¬ستاییم. شهریور را می¬ستاییم. شهریور را می¬ستاییم. سپندارمذ نیک را می¬ستاییم. خرداد را می¬ستاییم.امرداد را می¬ستاییم.

4
آفریدگار اهوره مزدا را می¬ستاییم.
آذر پسر اهوره مزدا را می¬ستاییم.
آبهای نیک مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.
خورشید تیز اسب را می¬ستاییم.
ماه دربردارندۀ تخمۀ گاو را می¬ستاییم.
ستارۀ تشتر رایومند فره مند را می¬ستاییم.
گوشورون نیک کنش را می¬ستاییم.
5
آفریدگار اهوره مزدا را می¬ستاییم.
مهر فراخ چراگاه را می¬ستاییم.
سروش پارسا را می¬ستاییم.
رشن راست¬ترین را می¬ستاییم.
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.
بهرام اهوره آفریده را می¬ستاییم.
رام بخشندۀ چراگاه خوب را می¬ستاییم.
باد اشون خوب کنش را می¬ستاییم.

6
آفریدگار اهوره مزدا را می¬ستاییم.
دین نیک مزداپرستی را می¬ستاییم.
اشی نیک را می¬ستاییم.
ارشتاد را می¬ستاییم.
آسمان را می¬ستاییم.
زمین خوب کنش را می¬ستاییم.
«منثره» را می¬ستاییم.
انیران جاودان را را می¬ستاییم.
7
گر زمان درخشان را می¬ستاییم.
آن جا که روانهای مردگان آرام گزینند.
فروشی های اشونان و بهشت اشونان و روشنایی همه گونه آسایش بخش را می¬ستاییم.
8
شیر و چربی و آب روان وگیاه بالنده را می¬ستاییم.
پایداری در برابر آز دیو آفریده را، پایداری در برابر دشمنی موش پری و درهم شکستن اورا، چیرگی بر اشموغ نا پاک ستمکار پر گزند را وباز گردانیدن دشمنی او را بدو.

9
همۀ آبها را می¬ستاییم.
همۀ گیاهان را می¬ستاییم.
همۀ مردان نیک را می¬ستاییم.
همۀ زنان نیک را می¬ستاییم.
همۀ ایزدان مینوی وجهانی – آن نیکی بخشندگان اشون - را می¬ستاییم.
10
ای سپندارمذ!
ترا همچون خانمان خویش می¬ستاییم.
ای اهوره مزدای اشون!
ترا می¬ستاییم در آرزوی خانمانی با گلۀ درست، با مردانی درست، با [آنچه درست و اشه بنیاد است تا هر یک ا زما دیر زمانی در این خانمان بسر برد؛ چه در تابستان، چه در زمستان.

هات 17
1
اهوره مزدای اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش را می¬ستاییم.
10-2
.................................................................................................................................................................................
11
ای آذر پسر اهوره مزدا!
ترا می ستاییم. آذر «برزی سونگهه» را می¬ستاییم.
آذر «وهو فریان» را می¬ستاییم.
آذر «اوروازیشت» را می¬ستاییم.
آذر «وازیشت» را می¬ستاییم.
آذر «سپنیشت» را می¬ستاییم.
آذر نافۀ شهریاری ایزد «نریوسنگ» را می¬ستاییم.
آذر خانه خدای همۀ خاندانها، آن مزدا آفریدۀ پسر اهوره مزدا، آن اشون، آن رد اشونی و همۀ آذران را می¬ستاییم.

12
بهترین آبهای نیک مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.
همۀ آبهای مزدا آفریده اشون را می¬ستاییم.
همۀگیاهان مزدا آفریده اشون را می¬ستاییم.
17-13
.................................................................................................................................................................................
18
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.می خوانم و می سرایم.
فروشی های خانواده، روستا، شهر، کشور و زرتشتوم را می¬ستاییم.
19
همۀ ایزدان اشون را می¬ستاییم.
همۀ ردان اشونی را می¬ستاییم: هنگام دی هاونی، هنگام ردی ساونگهی و ویسیه، هنگام ردی همۀ ردان بزرگ.
«ینگهه هاتم....»

هات 18
1
«اشم وهو....»
ای مزدا!
شهریاری مینوی نیک تو – شایان ترین بخشش آرمانی در پرتو «اشه» - از آن کسی خواهد شد که با شور دل، بهترین کردارها را بجای آورد.
اکنون بر سر آنم که این[آرزو] را برآورم.
7-2
.................................................................................................................................................................................
8
[راسپی....]
هرگاه بهترین اندیشه وگفتار و کردار را نزد سپند مینو اشه پیشکش بریم، مزدا آهوره ما را رسایی و جاودانگی و شهریاری مینوی و فروتنی بخشد.
«اشم و هو.....»
«سپنتمد» هات را می¬ستاییم.
«بنگهه هاتم....»
9
«یثه اهو و یریو....»
«اشم وهو....»
«اهون ویریه....» را می¬ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم....»

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:یسنه، هات 8-3
گوهر بعدی:یسنه، هات 21-19 (بغان یشت)
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.