۵۰۵ بار خوانده شده
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی
اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفتهتر چه میخواهی
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی
ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است
به دیده هر چه تو گویی به سر چه میخواهی
شنیدهام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه میخواهی
به عمری از رخ خوب تو بردهام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه میخواهی
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه میخواهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی
اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفتهتر چه میخواهی
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی
ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است
به دیده هر چه تو گویی به سر چه میخواهی
شنیدهام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه میخواهی
به عمری از رخ خوب تو بردهام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه میخواهی
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه میخواهی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۶۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.