۵۰۵ بار خوانده شده

غزل ۶۲۴

روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی
گفت ار نظری داری ما را به از این بینی

خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد
چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی

حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی

بر بستر هجرانت شاید که نپرسندم
کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی

بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت
بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی

گر بنده خود خوانی افتیم به سلطانی
ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی

کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی
کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی

عشق لب شیرینت روزی بکشد سعدی
فرهاد چنین کشته‌ست آن شوخ به شیرینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۲۳
گوهر بعدی:غزل ۶۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.