۴۶۸ بار خوانده شده

غزل ۶۰۴

زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مرده‌ایست در کفنی

عیش را بی تو عیش نتوان گفت
چه بود بی وجود روح تنی

تا صبا می‌رود به بستان‌ها
چون تو سروی نیافت در چمنی

و آفتابی خلاف امکان است
که برآید ز جیب پیرهنی

وآن شکن برشکن قبائل زلف
که بلاییست زیر هر شکنی

بر سر کوی عشق بازاریست
که نیارد هزار جان ثمنی

جای آن است اگر ببخشایی
که نبینی فقیرتر ز منی

هفت کشور نمی‌کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی

از دو بیرون نه یا دلت سنگیست
یا به گوشت نمی‌رسد سخنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۰۳
گوهر بعدی:غزل ۶۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.