۳۶۷ بار خوانده شده

غزل ۶۰۰

صاحب نظر نباشد در بند نیک نامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی

ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی

حور از بهشت بیرون ناید تو از کجایی
مه بر زمین نباشد تو ماه رخ کدامی

دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان
گر سرو بوستانت بیند که می‌خرامی

بدر تمام روزی در آفتاب رویت
گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی

طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی

در حسن بی‌نظیری در لطف بی نهایت
در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی

لایقتر از امیری در خدمتت اسیری
خوشتر ز پادشاهی در حضرتت غلامی

ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی

فردا به داغ دوزخ ناپخته‌ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی

هر لحظه سر به جایی بر می‌کند خیالم
تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی

سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۹۹
گوهر بعدی:غزل ۶۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.