۳۶۹ بار خوانده شده

غزل ۵۸۱

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی
که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی

به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند
به دست جور و جفا گوشمال داده بسی

دلم ببرد و به جان زینهار می‌ندهد
کسی به شهر شما این کند به جای کسی

به هر چه در نگرم نقش روی او بینم
که دیده در همه عالم بدین صفت هوسی

به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه‌ای
به دام هجر چه باز سفید چه مگسی

عجب مدار ز من روی زرد و ناله زار
که کوه کاه شود گر برد جفای خسی

بر آستان وصالت نهاده سر سعدی
بر آستین خیالت نبوده دسترسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۸۰
گوهر بعدی:غزل ۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.