۴۹۶ بار خوانده شده

غزل ۵۷۴

ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل بنهادیم به دوری

بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم
گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری

خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن
ما از تو گریزان و تو از خلق نفوری

جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری

در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق
گویند مگر باغ بهشت است و تو حوری

روی تو نه روییست کز او صبر توان کرد
لیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری

سعدی به جفا دست امید از تو ندارد
هم جور تو بهتر که ز روی تو صبوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۷۳
گوهر بعدی:غزل ۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.