۴۹۹ بار خوانده شده

غزل ۵۶۹

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو
گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو
تو را رسد که چو دعوی کنی بیان داری

ندانم ای کمر این سلطنت چه لایق توست
که با چنین صنمی دست در میان داری

بسیست تا دل گم کرده باز می‌جستم
در ابروان تو بشناختم که آن داری

تو را که زلف و بناگوش و خد و قد اینست
مرو به باغ که در خانه بوستان داری

بدین صفت که تویی دل چه جای خدمت توست
فراتر آی که ره در میان جان داری

گر این روش که تو طاووس می‌کنی رفتار
نه برج من که همه عالم آشیان داری

قدم ز خانه چو بیرون نهی به عزت نه
که خون دیده سعدی بر آستان داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۶۸
گوهر بعدی:غزل ۵۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.