۴۰۲ بار خوانده شده

غزل ۵۴۱

مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی
که روی چون قمر از دوستان بپوشیدی

من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش
تو را چه بود که تا صبح می‌خروشیدی

قضا به ناله مظلوم و لابه محروم
دگر نمی‌شود ای نفس بس که کوشیدی

کنون حلاوت پیوند را بدانی قدر
که شربت غم هجران تلخ نوشیدی

به مقتضای زمان اقتصار کن سعدی
که آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۴۰
گوهر بعدی:غزل ۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.