۴۸۴ بار خوانده شده

غزل ۵۲۴

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علت هستی

عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و از این جمله برستی

ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت
غایب مشو از دیده که در دل بنشستی

آرام دلم بستدی و دست شکیبم
برتافتی و پنجه صبرم بشکستی

احوال دو چشم من بر هم ننهاده
با تو نتوان گفت به خواب شب مستی

سودازده‌ای کز همه عالم به تو پیوست
دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی

در روی تو گفتم سخنی چند بگویم
رو باز گشادی و در نطق ببستی

گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه بخواهیم شکستن به درستی

سعدی غرض از حقه تن آیت حق است
صد تعبیه در توست و یکی باز نجستی

نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت
تا نقش ببینی و مصور بپرستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۲۳
گوهر بعدی:غزل ۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.