۳۵۳ بار خوانده شده

غزل ۵۱۳

ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی

آخر سر مویی به ترحم نگر آن را
کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی

کم می‌نشود تشنگی دیده شوخم
با آن که روان کرده‌ام از هر مژه جویی

ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی
وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی

ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی

در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی
وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی

بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو بویی

با این همه میدان لطافت که تو داری
سعدی چه بود در خم چوگان تو گویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۱۲
گوهر بعدی:غزل ۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.