۵۲۰ بار خوانده شده

غزل ۴۹۸

قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی

این همه جلوه طاووس و خرامیدن او
بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی

چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم
دیده بردوز نباید که گرفتار آیی

مه چنین خوب نباشد تو مگر خورشیدی
دل چنین سخت نباشد تو مگر خارایی

گر تو صد بار بیایی به سر کشته عشق
چشم باشد مترصد که دگربار آیی

سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است
من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی

کس نماند که به دیدار تو واله نشود
چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی

دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی
گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آیی

دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی

سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین صورت و معنی که تو می‌آرایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۹۷
گوهر بعدی:غزل ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.