۴۰۹ بار خوانده شده

غزل ۴۷۳

دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من
تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من

برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار
آب گلستان ببرد شاهد گلروی من

شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب
تیغ جفا برکشید ترک زره موی من

ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر
دست غمش درشکست پنجه نیروی من

عشق به تاراج داد رخت صبوری دل
می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من

کرده‌ام از راه عشق چند گذر سوی او
او به تفضل نکرد هیچ نگه سوی من

جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است
خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من

ای گل خوش بوی من یاد کنی بعد از این
سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۷۲
گوهر بعدی:غزل ۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.