۴۵۴ بار خوانده شده

غزل ۴۷۰

ای روی تو راحت دل من
چشم تو چراغ منزل من

آبیست محبت تو گویی
کآمیخته‌اند با گل من

شادم به تو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من

با تو همه برگ‌ها مهیاست
بی تو همه هیچ حاصل من

گویی که نشسته‌ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من

گفتم که مگر نهان بماند
آنچ از غم توست بر دل من

بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حیات باطل من

هر جا که حکایتی و جمعی
هنگامه توست و محفل من

گر تیغ زند به دست سیمین
تا خون چکد از مفاصل من

کس را به قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۶۹
گوهر بعدی:غزل ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.