۴۰۹ بار خوانده شده

غزل ۴۶۳

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

به روزگار عزیزان که روزگار عزیز
دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

اگر هزار جفا سروقامتی بکند
چو خود بیاید عذرش بباید آوردن

چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال
که بوستان امیدم بخواست پژمردن

فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود
نظر به شخص تو امروز روح پروردن

کسی که قیمت ایام وصل نشناسد
ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن

اگر سری برود بی‌گناه در پایی
به خرده‌ای ز بزرگان نشاید آزردن

به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی
کجا تواند رفتن کمند در گردن

کمال شوق ندارند عاشقان صبور
که احتمال ندارد بر آتش افسردن

گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر
که مذهب حیوان است همچنین مردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۶۲
گوهر بعدی:غزل ۴۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.