۹۰۵ بار خوانده شده

غزل ۴۴۸

خوشا و خرما وقت حبیبان
به بوی صبح و بانگ عندلیبان

خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست
که ساکن گردد آشوب رقیبان

دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست
برآورده دو سر از یک گریبان

سزای دشمنان این بس که بینند
حبیبان روی در روی حبیبان

نصیب از عمر دنیا نقد وقت است
مباش ای هوشمند از بی نصیبان

چو دانی کز تو چوپانی نیاید
رها کن گوسفندان را به ذئبان

من این رندان و مستان دوست دارم
خلاف پارسایان و خطیبان

بهل تا در حق من هر چه خواهند
بگویند آشنایان و غریبان

لب شیرین لبان را خصلتی هست
که غارت می‌کند هوش لبیبان

نشستم با جوانمردان اوباش
بشستم هر چه خواندم بر ادیبان

که می‌داند دوای درد سعدی
که رنجورند از این علت طبیبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۴۷
گوهر بعدی:غزل ۴۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.