۵۶۴ بار خوانده شده

غزل ۴۱۱

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم

دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

شرط است احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۱۰
گوهر بعدی:غزل ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.