۵۴۱ بار خوانده شده

غزل ۳۸۰

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم

خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد
که سر سبزه و پروای گلستان بودم

روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل
عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم

گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند
گویم آن روز که در صحبت جانان بودم

که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم
به وصالت که نه مستوجب هجران بودم

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۷۹
گوهر بعدی:غزل ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.