۷۱۰ بار خوانده شده

غزل ۳۶۲

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مستریح و به افسوس می‌رود ایام

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام

ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست
مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام

به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام

مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام

چه دشمنی تو؟ که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمی‌کنند اقدام

ملامتم نکند هر که معرفت دارد
که عشق می‌بستاند ز دست عقل زمام

مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم
نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام

اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه‌های عظام

بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت
گر این سخن برود در جهان نماند خام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶۱
گوهر بعدی:غزل ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
Avatar نقش کاربری
م.ط.د
۱۴۰۱/۹/۱۱ ۲۰:۱۶

ملامتم نکند هرکه معرفت دارد
که عشق می بستاند ز دست عقل زمام
یعنی کسی که عاشق شد،عشق عنان عقل ز کف او می رباید و اهل شناخت دیوانه را سرزنش نمی کنند.

Avatar نقش کاربری
م.ط.د
۱۴۰۱/۹/۱۱ ۲۰:۱۲

مطاوعت به گریزم نمی کنند اقدام، یعنی پاهایم برای گریختن از من فرمان نمی پذیرند.

Avatar نقش کاربری
م.ط.د
۱۴۰۱/۹/۱۱ ۲۰:۰۹

تو مستریح و به افسوس می رود ایام یعنی تو آسوده ای و روزگار من با حسرت می گذرد.